جدول جو
جدول جو

معنی باب کردن - جستجوی لغت در جدول جو

باب کردن(مَزْهْ)
مرسوم کردن. مد کردن. روائی دادن. رایج کردن. متداول کردن. تبویب. رجوع به باب شود، ناصرخسرو در سفرنامه در شرح بیت المقدس آرد:... و چون از این در بگذری هم بر پهنای مسجدکه سوی مشرق میرود باز درگاهی عظیم بزرگست و سه در پهلوی هم برآنجاست همان مقدار که باب الاسباط است و همه را بآهن و برنج تکلفات کرده چنانکه از آن نیکوتر کم باشد و این در را باب الابواب گویند از آن سبب که مواضع دیگر درها جفت جفت است، مگر این سه در است و میان آن دو درگاه که بر جانب شمال است... (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 32)
لغت نامه دهخدا
باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باب کردن
متداول کردن، رایج کردن، رواج دادن
متضاد: منسوخ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
دمیدن باد در چیزی، پر باد شدن داخل چیزی، ورم کردن، فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق برنده نشدن ورق و باطل شدن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(رُ صَ تَ)
کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج). بریان کردن کباب بر آتش. به سیخ کشیدن. به سیخ زدن:
از آن فروزی آتش همی برزم اندر
که کرد خواهی دلها به تیغ تیز کباب.
مسعودسعد.
چه آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب.
مسعودسعد.
احمد مرسل که کرد از تپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال گردۀ شیران کباب.
خاقانی.
نوشیروان عادل را در شکارگاه صیدی کباب کردند و نمک نبود... (گلستان) ، کنایه از آزار دادن، رنجانیدن. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ بَ فُ دَ)
به نشاط در آوردن ستوربرای تیز رفتن. به نشاط راندن ستور را:
گرچه او را حاجت مهماز نیست
راندمی چون شب هبابش کردمی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کباب کردن
تصویر کباب کردن
تهیه کردن کباب. یا کباب کردن کسی را. او را سخت اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباب کردن
تصویر هباب کردن
بنشاط آوردن، ستوربرای تند رفتن: (گرچه اوراحالت مهمازنیست راندمی چون شب هبابش کردمی) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاب کردن
تصویر غاب کردن
خراب کردن فاسد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب کردن
تصویر قاب کردن
فروازیدن جا دادن چیزی در قاب: قاب کردن عکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاب کردن
تصویر غاب کردن
((کَ دَ))
خراب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
((کَ دَ))
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
ouvrir, défaire, déplier, déployer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
açmak, çözmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
열다 , 풀다 , 펼치다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
開ける , 緩める , 広げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
לפתוח , לשחרר , לפשט , לפרוש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
खोलना , खोलना , फैलाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
membuka
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
เปิด , ปลด , คลี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
openen, losmaken, ontvouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
abrir, desabrochar, desplegar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
aprire, slacciare, spiegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
abrir, desabotoar, desdobrar, desenrolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
打开 , 解开 , 展开
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
otwierać, rozpiąć, rozkładać, rozwinąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
відкривати , розстібати , розгорнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
öffnen, aufmachen, entfalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
kufungua
دیکشنری فارسی به سواحیلی